اشعار اصغر عظیمی مهر

شعر و ادب پارسی

اشعار اصغر عظیمی مهر

شعر و ادب پارسی

شش رباعی:جاری شو مثل خون به شریان هایم( اصغر عظیمی مهر )

شش رباعی چاپ نشده از من

جاری شو مثل خون به شریان هایم
باران شو بر آتش هذیان هایم

از پستان سنگ تو را می نوشم
هر چند که بشکنند دندان هایم

***

خورشید که از پیرهنت می رویید
یاقوت مذاب از بدنت می رویید

وقتی باران به گیسوانت می خورد
نیلوفر زرد از تنت می رویید

***

گنجینه ی نقص است فراوانی من
از شدت عجز است رجزخوانی من

هر صخره کتیبه ای ست ننوشته شده
ننشسته چروک اگر به پیشانی من

***

از ماه رخ تو رونمایی شده است
بین شب و روز جابجایی شده است

شب می پیچی به دور خود ملحفه را
انگار که ماه مومیایی شده است

***

چندی ست که در خویش به سر می گردی
با پنجره های دربدر می گردی

تو یک در نیمه باز و من دیوارم
نه ترکم می کنی ؛ نه بر می گردی

***

تکلیف مترسک از خموشی نگذشت
از " ضمن سکون به سخت کوشی " نگذشت

خشکید عرق به گیجگاهش اما
باد از سر دشت برف پوشی نگذشت


 اصغر عظیمی مهر

شش رباعی:نه عقل درست ؛ نه جنونی دارم(اصغر عظیمی مهر)


شش رباعی 

1
نه عقل درست ؛ نه جنونی دارم
نه در هیجانم ؛ نه سکونی دارم

چون پنجره ای که بر زمین افتاده
نه دور و بری و نه درونی دارم

**
2
رد می شوی انگار که گل می گذرد
یا شاه که با ساز و دهل می گذرد

رد می شوی از کمان دستم هر شب
چون رود که از سینه ی پل می گذرد

**
3
بادی که هر آنچه کوه پوییده منم 
کوهی که به جز رنج نجوییده منم

تو ژرف ترین نقطه ی دریا هستی
آن گل که میان ریل روییده منم

**
4
در کوپه زنی سرد به حرف آمده بود
چشمانش از شبی شگرف آمده بود

با هر نفسش غلیظ تر می شد مه
انگار که در قطار برف آمده بود
**
5
خود را چون سایه بر سرت می گیرم
لرزیدی اگر ؛ زیر پرت می گیرم

تو دورترین جزیره ی دنیایی
چون اقیانوس در برت می گیرم

**
6
جفتی کفش لجوج و خودسر دارم
جفتی جوراب زودباور دارم

شلوارم اگر اجازه ام را بدهد
دست از سر پای هرزه ام بردارم



 اصغر عظیمی مهر