سایه ای فکر مرا از دور اذیت می کند
از درون هر شب مرا بدجور اذیت می کند
این اتاق خواب من یا خانه ی خفاش هاست ؟!
صبح ها چشمان من را نور اذیت می کند
از همان وقتی که دیگر توبه کردم از شراب
بینی ام را بوی هر انگور اذیت می کند !
از همه آلات موسیقی فقط با « نی » خوشم
گوش من را تنبک و تنبور اذیت می کند !
گاه اگر یک سر به قرآن می کشم روح مرا -
وعده ی باغ بهشت و حور اذیت می کند !
گرچه دنیایی پس از مرگم ندارم؛ ترس آن
روح من را سالها در گور اذیت می کند !
*
از ممیزها گذشته شعر من ؛ اما مرا –
اینکه خود را می کنم سانسور اذیت می کند
اصغرعظیمی مهر
ارتباطی ساده و بی دردسر می خواستی
رازداری مطمئن از هر نظر میخواستی
عاشقی با چشم و گوش بسته منظور تو بود ؟!! -
یا غلامی گیج و لال و کور و کر میخواستی؟!!
بوسه نه! همخوابه نه! حتی قراری ساده نه!
دفتری از خاطرات بی خطر میخواستی!
سن من از این ادا اطوارها دیگر گذشت...
مردِ کامل بودم اما تو پسر میخواستی!
گفته بودم کار من عمری شبیخون بوده است!
از من اما جنگجویی بی جگر میخواستی!
عذر میخواهم! بلانسبت! ولی با این حساب –
احتمالاً جای خاطرخواه ‘ خر می خواستی!
اصغرعظیمی مهر
رودی که می خشکد در او سودای طغیان نیست !
دور از تو حتی گریه کردن کاری آسان نیست !
دارم به دوری از تو عادت می کنم کم کم
هر کس به دردی خو کند در فکر درمان نیست !
وقتی عزیـــزی نیست تا باشـــــد خریدارت
فرقـــی میان قصـــر مصر و چـاه کنعـان نیست !
خوارزم بعد از حمله ی چنگیــز خــان حتی -
انـدازه ی من بعـــد دیــدار تو ویــران نیست !
همــواره مفهــوم عنایت نیست لبخنــدت
گاهــی به غیر از سیــل دستـــاورد باران نیست !
در بســـتر ســیلاب وقتــی خانه می سـازی
روزی اگـر ویران شــود تقصــیر طوفان نیست !
وقتی که نان کدخدا در دست میراب است
جــایی بــرای رحــم او بر زیردســتان نیست
راه خــودت را کــج نکن با دیدنم از دور
آهوی وحشی از پلنگ این سان گریزان نیست !
می گردی و چشمم به دنبال تو می گردد
خورشید از چشم زمین یک لحظه پنهان نیست !
چشمم به گیلاس لبت وقتی که می افتد
دیگر زبان را جرات (( لعنت به شیطان )) نیست !
تو لطف شیطانی به آدم سیب گندم گون !
شیــطان همیــشه در پی اغـوای انــسان نیست !
گیســو بیفشـان بید نامجــنون من در بـاد !
بی گرده افشــانی گـلـی پابنـد گلدان نیست
شاید جنون زیـباترین عقـل جهــان باشد
هر کس که دیوانه ست الزاما پریشان نیست !
هـر چند خامـوشم ولی هرگز نپنداری
آتشفشان خفــته دیگر فکـر طغیان نیست !
من عاشـقم حتـی اگر شاعـر نمی بودم !
اما بدون عشـق شـاعـر بودن آســـان نیست ...
اصغرعظیمی مهر
اینکه گفتی: ‹‹ بی تو آنجا مانده ام تنها ›› ؛ که چه ؟!
‹‹ بارها دیدم تو را در عالم رؤیا ›› که چه ؟
اینکه گفتی : ‹‹ در تمام شهرها چشمم ندید -
مرد خوبی مثل تو در بین آدمها ›› که چه ؟!
بودنت وقتی نیازم بود پیدایت نبود!
بعد از این مدت نبودن ؛ آمدی اینجا که چه ؟!
راز ما لو رفت و شهری گشت از آن باخبر !
آنچه بوده بینمان را می کنی حاشا که چه ؟
پاکی مریم مگر از چهره اش پیدا نبود ؟!
بعد ناپیدایی ات حالا شدی پیدا که چه ؟
من که گفتم: «برنخواهم گشت دیگر هیچوقت»
آمدی دنبال من تا این سر دنیا که چه ؟
من که دیوار قطوری دور قلبم ساختم !
پشت چشم از عشوه نازک می کنی حالا که چه ؟!
اصغرعظیمی مهر
درد من این روزها از جنس دردی دیگر است
کوچه ات بی من مسیر کوچه گردی دیگر است
راه آن راه است و کفش آن کفش و پا آن پا ولی –
رهنورد این بار دیگر رهنوردی دیگر است
فرق ما در " آنچه بودیم" است با " آنچه شدیم"
تو همان زن هستی و این مرد ‘ مردی دیگر است!
نقشه ی گنجی که من میخواستم پیش تو نیست!
ظاهرا در سینه ی دریانوردی دیگر است
چشمهایت را که بستی با خودم گفتم : جهان –
باز هم در آستان جنگ سردی دیگر است
در درونم جنگجویی از نفس افتاده ، باز -
با وجود این به دنبال نبردی دیگر است
وقت خوشحالی ندارم! زندگی من فقط –
داغ روی داغ و دردی روی دردی دیگر است
اصغرعظیمی مهر
توی آغوش تو جای سستی و پرهیز نیست !
جای هرچیزی که باشد جای این یک چیز نیست!
پیش چشم هم درختان یک به یک عریان شدند !
در تمام سال فصلی خوشتر از پاییز نیست !
گر نگاه آدمی از عاشقی خالی شود
در زمین و آسمان چیزی شگفت انگیز نیست !
غیر از اینکه له شوم در زیر دست و پای خلق
در دلم اصلاً هراس از روز رستاخیز نیست !
وحی آمد در زمان ذبح اسماعیل و گفت :
های ابراهیم چاقوی تو اصلاً تیز نیست !
*
روز عید فطر و قربان روزه هم دارد گناه !!!!!
پس در آغوش تو جایز رخوت و پرهیز نیست !
اصغرعظیمی مهر
زود میلرزد دلم! اینقدر طنازی نکن!
اینچنین با چشم معصومت هوسبازی نکن!
یک سؤال ساده پرسیدم ‘ جوابش ساده است
یا بگو "نه" یا که " آری" ‘ قصه پردازی نکن !
تا برای دلبری شیرین زبانی کافی است
وقت خود را بیش از این صرف زبان بازی نکن !
حاصل یک عمر در یک لحظه ویران می شود
مثل سیل سرکشی خانه براندازی نکن
راه ناهموار و پایم لنگ و اسبم خسته است!
در چنین وضعی تو دیگر سنگ اندازی نکن !
" جان نثاری" حالت اغراق در دلدادگی ست
بعد از این دل خوش به این آمار جانبازی نکن
کی به خدمت میگمارد عاقلی دیوانه را ؟!
این جماعت را معاف از رنج سربازی نکن !
اصغرعظیمی مهر
« تومور »
من توی عالم خودم بودم
سایه ت از راه دور پیدا شد!
داشتم زندگیمو میکردم!
سر و کله ت چه جور پیدا شد؟!
بس که راه اومدم به دنبالت
قوزک هر دو پام کلافه شده!
من رماتیسم داشتم از قبل ؛
تازه واریس هم اضافه شده!
نمک زندگیم اگه تو بشی
بعد از این قند خون نمیگیرم!
مطمئنم که وقت پیری هم
پوکی استخون نمیگیرم!
فکر تو عادت شبونه م بود!
شبو با فکر تو سرآوردم!
سرطانم اگرچه خوش خیمه
تومور مغزی ام درآوردم!
شب تا صب سرفه میکنم؛ بی تو –
به چشام خواب خوش حروم شده
گرچه همپای پاکت سیگار
شربت سرفه مم تموم شده!
چشممو سفت سفت می بندم
ولی مغزم دوباره بیداره!
تازگی قرص خواب هم حتی –
دیگه رو من اثر نمیذاره!
بلکه تو از دلم بری بیرون -
عمل قلب ِ باز هم کردم!
وقتی دیدم که ناموفق بود
به پزشک اعتراض هم کردم!
گریه هام پیش این پرستارا
آبروی نداشتمو برده ن!
تو که رفتی تموم این دردا
کم کم از پا منو درآورده ن!
بس که زخمی شدم اتاق عمل –
دیگه انگار مثل خونه م بود!
توی هذیانهای بعد از عمل
فقط اسم تو رو زبونم بود!
ولی من با تموم این دردا
باعث درد هیشکی نشدم!
خیلیا خواستن منو اما
هیچوقت مرد هیشکی نشدم!
سرمو میزنم توی دیوار
تا تو باور کنی جنونم رو
تا پرستار من بشی اونوقت –
هی بگیری فشار خونم رو !
رگای گردنم ورم کرده ن!
از شقیقه م عرق سرازیره!
دستپاچه منو به درمونگاه –
میرسونی ولی میگن : دیره!
اصغرعظیمی مهر
گاه آنکه به ظاهر متمدن ٬ بدوی ست!
گاه آنکه گمان کنی ضعیف است، قوی ست!
فرمانده اگر باشی میدانی گاه -
مفهوم «عقب نشینی» ام ، « پیشروی » ست!
در سر غیر از نقشه ی تسلیم نبود !
فرقی بین « امید» با « بیم» نبود !
ما جمله مبارزان بی باک ٬ ولی -
چیزی که به خاطرش بجنگیم نبود!
در خواب خوشش ، مداد رنگی شده بود!
یا جعبه جواهر قشنگی شده بود !
بیچاره درخت! چشم خود را که گشود-
قنداقه ی چوبی تفنگی شده بود !
اصغرعظیمی مهر
نیست موجودی از انسان در جهان جان سخت تر
هیچ سنگی در زمین از قلب انسان سخت تر
سخت بی رحم است قانون در قمار عاشقی -
هر چه آسان تر ببازی نرخ تاوان سخت تر
هر چقدر از عشق بگریزی به دام افتاده ای
در کمند افتاده آهوی گریزان سخت تر
هیچ گاه از خویش پرسیدی که آهنگر چرا
می کشد بر تیغه ی شمشیر سوهان سخت تر ؟!
شیهه ی شلاق پشتم را نوازش می کند!!
بردگان سخت جان را کار آسان سخت تر
جنگل تندر زده آموخت رازی را که نیست –
سوختن در باد از رستن به گلدان سخت تر
چشم هایم را نمی بندم ! بخوان قلب مرا !
رازهای برملا را رنج کتمان سخت تر
بیم دارم این بهار بی تو نابودم کند
گر چه گفتی نیست فصلی از زمستان سخت تر
علت کم حرفی لبهات می دانم که چیست ؟-
از رطوبت می شود کار نمکدان سخت تر
اینکه در آغوش تو اینقدر بی آرامشم
می وزد در دشتهای صاف طوفان سخت تر
اینکه می لرزند دستانم کمرگاه تو را
راندن هر مرکبی در دور میدان سخت تر
کاش مولانا ببیند قهر چشمان تو را
تا نگوید " نیست در عالم ز هجران سخت تر "
مکر شیرین زلیخا هر چه گیراتر شود
" یوسف گمگشته باز آید به کنعان " سخت تر
تا فروپاشی من تنها دروغی مانده است
می شود با هر گناهی کار وجدان سخت تر
تکیه بر روی عصایش هر چه محکم تر زند
وقت مرگش بر زمین افتد سلیمان سخت تر
نیست جولانگاه اسب ترکمن در سنگلاخ
راه ناهموار بر چابکسواران سخت تر
کشتن جنگاوران زبده کاری مشکل است
کشتن مردی که دستش بسته از آن سخت تر
زخم بر من هر چه می خواهی بزن ! آماده ام
مرد با هر زخم تازه می شود جان سخت تر
اصغرعظیمی مهر
داستان عشق اغلب ماجرایی کاذب است!
باخیال عشق،آدم در فضایی کاذب است!
هرکس از دوری عشقش گوشه گیری میکند-
خوب وقتی بنگری در انزوایی کاذب است!
این خدای خشمگین که ساختند این واعظان
طبق تفسیری که من دارم خدایی کاذب است!
این زمان هرکس برای خود هنرمندی شده!
شرم زن های خیابانی حیایی کاذب است!
بر اساس تجربه ی شخصی من،عاشقان-
اکثرا ترسی که دارند از »جدایی« کاذب است!
عشق هم تاریخ مصرف کمتر از یک سال داشت
خنده های سالگرد آشنایی کاذب است!
*
ای خدا نگذار من عاشق شوم از این به بعد!
گرچه میدانی که این حرفم دعایی کاذب است!
اصغرعظیمی مهر
خواب و بیداری ؛ سکون و بیقراری در هم است!
شور و حال مستی و رنج خماری در هم است!
قصه ی افراط و تفریط است روز و شام ما
خواب بعدازظهر با شب زنده داری درهم است!
لطف زیباروی اگر دیدی به او دل خوش نکن!
آخر این مرحمت با زخم کاری در هم است!
هرکه جنگل را تفرجگاه می داند؛ در آن –
نعره های شیر و آواز قناری درهم است!
در کجا دیدی کسی مزدی به بیکاری دهد؟
شادی محصول و رنج آبیاری درهم است!
غالباً در تخته نرد روزگار هرکسی
تاس های جفت شش با بدبیاری درهم است
اصغرعظیمی مهر