اشعار اصغر عظیمی مهر

شعر و ادب پارسی

اشعار اصغر عظیمی مهر

شعر و ادب پارسی

توی آغوش تو جای سستی و پرهیز نیست !( اصغر عظیمی مهر )

توی آغوش تو جای سستی و پرهیز نیست !
جای هرچیزی که باشد جای این یک چیز نیست!

پیش چشم هم درختان یک به یک عریان شدند !
در تمام سال فصلی خوشتر از پاییز نیست !

گر نگاه آدمی از عاشقی خالی شود 
در زمین و آسمان چیزی شگفت انگیز نیست !

غیر از اینکه له شوم در زیر دست و پای خلق
در دلم اصلاً هراس از روز رستاخیز نیست !

وحی آمد در زمان ذبح اسماعیل و گفت :
های ابراهیم چاقوی تو اصلاً تیز نیست !
*
روز عید فطر و قربان روزه هم دارد گناه !!!!!
پس در آغوش تو جایز رخوت و پرهیز نیست !

 

اصغرعظیمی مهر

زود میلرزد دلم! اینقدر طنازی نکن!( اصغر عظیمی مهر )

 

زود میلرزد دلم! اینقدر طنازی نکن!
اینچنین با چشم معصومت هوسبازی نکن!

یک سؤال ساده پرسیدم ‘ جوابش ساده است
یا بگو "نه" یا که " آری" ‘ قصه پردازی نکن !

تا برای دلبری شیرین زبانی کافی است
وقت خود را بیش از این صرف زبان بازی نکن !

حاصل یک عمر در یک لحظه ویران می شود
مثل سیل سرکشی خانه براندازی نکن

راه ناهموار و پایم لنگ و اسبم خسته است!
در چنین وضعی تو دیگر سنگ اندازی نکن !

" جان نثاری" حالت اغراق در دلدادگی ست
بعد از این دل خوش به این آمار جانبازی نکن

کی به خدمت میگمارد عاقلی دیوانه را ؟!
این جماعت را معاف از رنج سربازی نکن !

 

اصغرعظیمی مهر

من توی عالم خودم بودم( اصغر عظیمی مهر )

 

« تومور »

من توی عالم خودم بودم
سایه ت از راه دور پیدا شد!

داشتم زندگیمو میکردم!
سر و کله ت چه جور پیدا شد؟!

بس که راه اومدم به دنبالت
قوزک هر دو پام کلافه شده!

من رماتیسم داشتم از قبل ؛ 
تازه واریس هم اضافه شده!

نمک زندگیم اگه تو بشی
بعد از این قند خون نمیگیرم!

مطمئنم که وقت پیری هم
پوکی استخون نمیگیرم!

فکر تو عادت شبونه م بود!
شبو با فکر تو سرآوردم!

سرطانم اگرچه خوش خیمه
تومور مغزی ام درآوردم!

شب تا صب سرفه میکنم؛ بی تو –
به چشام خواب خوش حروم شده

گرچه همپای پاکت سیگار
شربت سرفه مم تموم شده!

چشممو سفت سفت می بندم
ولی مغزم دوباره بیداره!

تازگی قرص خواب هم حتی –
دیگه رو من اثر نمیذاره!

بلکه تو از دلم بری بیرون -
عمل قلب ِ باز هم کردم!

وقتی دیدم که ناموفق بود
به پزشک اعتراض هم کردم!

گریه هام پیش این پرستارا
آبروی نداشتمو برده ن!

تو که رفتی تموم این دردا
کم کم از پا منو درآورده ن!

بس که زخمی شدم اتاق عمل –
دیگه انگار مثل خونه م بود!

توی هذیانهای بعد از عمل
فقط اسم تو رو زبونم بود!

ولی من با تموم این دردا
باعث درد هیشکی نشدم!

خیلیا خواستن منو اما
هیچوقت مرد هیشکی نشدم!

سرمو میزنم توی دیوار
تا تو باور کنی جنونم رو

تا پرستار من بشی اونوقت –
هی بگیری فشار خونم رو !

رگای گردنم ورم کرده ن!
از شقیقه م عرق سرازیره!

دستپاچه منو به درمونگاه –
میرسونی ولی میگن : دیره!

 

اصغرعظیمی مهر

گاه آنکه به ظاهر متمدن ٬ بدوی ست! ( اصغر عظیمی مهر )

 

گاه آنکه به ظاهر متمدن ٬ بدوی ست!
گاه آنکه گمان کنی ضعیف است، قوی ست!

فرمانده اگر باشی میدانی گاه -
مفهوم «عقب نشینی» ام ، « پیشروی » ست!

در سر غیر از نقشه ی تسلیم نبود !
فرقی بین « امید» با « بیم» نبود !

ما جمله مبارزان بی باک ٬ ولی -
چیزی که به خاطرش بجنگیم نبود!

در خواب خوشش ، مداد رنگی شده بود!
یا جعبه جواهر قشنگی شده بود !

بیچاره درخت! چشم خود را که گشود-
قنداقه ی چوبی تفنگی شده بود !

 

اصغرعظیمی مهر

نیست موجودی از انسان در جهان جان سخت تر( اصغر عظیمی مهر )

 

نیست موجودی از انسان در جهان جان سخت تر
هیچ سنگی در زمین از قلب انسان سخت تر

سخت بی رحم است قانون در قمار عاشقی -
هر چه آسان تر ببازی نرخ تاوان سخت تر

هر چقدر از عشق بگریزی به دام افتاده ای
در کمند افتاده آهوی گریزان سخت تر

هیچ گاه از خویش پرسیدی که آهنگر چرا
می کشد بر تیغه ی شمشیر سوهان سخت تر ؟!

شیهه ی شلاق پشتم را نوازش می کند!!
بردگان سخت جان را کار آسان سخت تر

جنگل تندر زده آموخت رازی را که نیست –
سوختن در باد از رستن به گلدان سخت تر

چشم هایم را نمی بندم ! بخوان قلب مرا !
رازهای برملا را رنج کتمان سخت تر

بیم دارم این بهار بی تو نابودم کند
گر چه گفتی نیست فصلی از زمستان سخت تر

علت کم حرفی لبهات می دانم که چیست ؟-
از رطوبت می شود کار نمکدان سخت تر

اینکه در آغوش تو اینقدر بی آرامشم
می وزد در دشتهای صاف طوفان سخت تر

اینکه می لرزند دستانم کمرگاه تو را
راندن هر مرکبی در دور میدان سخت تر

کاش مولانا ببیند قهر چشمان تو را
تا نگوید " نیست در عالم ز هجران سخت تر "

مکر شیرین زلیخا هر چه گیراتر شود
" یوسف گمگشته باز آید به کنعان " سخت تر

تا فروپاشی من تنها دروغی مانده است
می شود با هر گناهی کار وجدان سخت تر

تکیه بر روی عصایش هر چه محکم تر زند
وقت مرگش بر زمین افتد سلیمان سخت تر

نیست جولانگاه اسب ترکمن در سنگلاخ
راه ناهموار بر چابکسواران سخت تر

کشتن جنگاوران زبده کاری مشکل است
کشتن مردی که دستش بسته از آن سخت تر

زخم بر من هر چه می خواهی بزن ! آماده ام
مرد با هر زخم تازه می شود جان سخت تر

 

اصغرعظیمی مهر

داستان عشق اغلب ماجرایی کاذب است!( اصغر عظیمی مهر )

داستان عشق اغلب ماجرایی کاذب است!
باخیال عشق،آدم در فضایی کاذب است!

هرکس از دوری عشقش گوشه گیری میکند-
خوب وقتی بنگری در انزوایی کاذب است!

این خدای خشمگین که ساختند این واعظان
طبق تفسیری که من دارم خدایی کاذب است!

این زمان هرکس برای خود هنرمندی شده!
شرم زن های خیابانی حیایی کاذب است!

بر اساس تجربه ی شخصی من،عاشقان-
اکثرا ترسی که دارند از »جدایی« کاذب است!

عشق هم تاریخ مصرف کمتر از یک سال داشت
خنده های سالگرد آشنایی کاذب است!
*
ای خدا نگذار من عاشق شوم از این به بعد!
گرچه میدانی که این حرفم دعایی کاذب است!


اصغرعظیمی مهر

خواب و بیداری ؛ سکون و بیقراری در هم است!( اصغر عظیمی مهر )

خواب و بیداری ؛ سکون و بیقراری در هم است!
شور و حال مستی و رنج خماری در هم است!

قصه ی افراط و تفریط است روز و شام ما 
خواب بعدازظهر با شب زنده داری درهم است!

لطف زیباروی اگر دیدی به او دل خوش نکن!
آخر این مرحمت با زخم کاری در هم است!

هرکه جنگل را تفرجگاه می داند؛ در آن –
نعره های شیر و آواز قناری درهم است!

در کجا دیدی کسی مزدی به بیکاری دهد؟
شادی محصول و رنج آبیاری درهم است!

غالباً در تخته نرد روزگار هرکسی
تاس های جفت شش با بدبیاری درهم است

 

اصغرعظیمی مهر

 

آدمی دیوانه چون من یار میخواهد چه کار؟ ( اصغر عظیمی مهر )

 

آدمی دیوانه چون من یار میخواهد چه کار؟ 
این سر بی عقل من دستار میخواهد چه کار؟

شعر خود را از تمام شهر پنهان کرده ام!
یوسف بی مشتری بازار میخواهد چه کار؟

هرکسی در خود فرو رفته ست دستش را نگیر !
کشتی مغروق سکاندار میخواهد چه کار؟

در زمان جنگ٬ دشمن زود اشغالش کند!
شهر مرزی جاده ی هموار میخواهد چه کار؟

نقشه هایم یک به یک از دیگری ناکام تر!
این شکست مستمر آمار میخواهد چه کار؟

بعداز این لطفی ندارد حکمرانی بر دلم!
شهر ویران گشته فرماندار میخواهد چه کار!؟


اصغرعظیمی مهر

مرد میدان نیستی! یا پشت سنگر را بگیر ؛( اصغر عظیمی مهر )

مرد میدان نیستی! یا پشت سنگر را بگیر ؛
یا جلوی جنگهای نابرابر را بگیر !

پایه ی دیوار قلعه قدر کافی محکم است!
ول کن آن دیوار را و پشت این در را بگیر !

یا که هنگام رجزخوانی دشمن دست کم -
گوش این سربازهای زودباور را بگیر!

مرد دریا نیستی٬ سکان نمیدانی که چیست!
ارزنی همت کن و از آب لنگر را بگیر !

چون از ادراک ظرایف عقل کودن عاجز است
دست کم مضمون ناب بیت آخر را بگیر :

صید تن پرور به دام افتد به آسانی رفیق!
تو اگر صیادی آن آهوی لاغر را بگیر!


اصغرعظیمی مهر

روز سختی تازه میفهمی هوادار تو کیست؟( اصغر عظیمی مهر )

روز سختی تازه میفهمی هوادار تو کیست؟
بی کس و درمانده وقتی میشوی یار تو کیست؟

مشتری وقتی که بسیار است٬ سرگرمی ولی-
در کسادی تازه میفهمی خریدار تو کیست؟

دست و پایت نه، در آن روزی که قلبت بشکند -
تازه در آن موقع میدانی مددکار تو کیست؟

هرکسی آید عیادت آخر شب میرود
تازه آن هنگام میفهمی پرستار تو کیست؟

میرسد روزی که اطرافت نمی ماند کسی!
آن زمان پی میبری یار وفادار تو کیست!

پیش پایت یک نفر خود را به آتش میکشد!
تازه میفهمی که دهقان فداکار تو کیست؟

میروی یک روز از این شهر و می میرد کسی!
تازه در آن روز میفهمی گرفتار تو کیست؟!

 

اصغرعظیمی مهر

هیچکس یادی نکرد از من ، کنم من یاد ِ چه ؟! ( اصغر عظیمی مهر )

هیچکس یادی نکرد از من ، کنم من یاد ِ چه ؟!
یاری اندر کس نمیبینم ، پس استمداد ِ چه ؟!

هیچ امیدی به آبادانی این شهر نیست !!!
بیش از این ماندن در این شهر ِ خراب آباد ِ چه!

گوش مردم این زمان بدجور سرسنگین شده ست!
در میان این کَرستان میکنی فریاد ِ چه ؟!

داستان عشق را تحریف شاید کرده اند !
قصه ی شیرین و مجنون ، لیلی و فرهاد ِ چه ؟!

دوزخی هستم! نترسانید من را از عذاب !
عبرت خلقم خودم! قوم ثمود و عاد ِ چه ؟!

عید ، ماتم دیده را داغی مضاعف میدهد !
« تسلیت» باید بگوییدم؛ « مبارکباد» چه؟!



اصغر عظیمی مهر

تا که چشمت مثل موجی مسخ از من می گذشت( اصغر عظیمی مهر )

جنگی در من

تا که چشمت مثل موجی مسخ از من می گذشت
جـای خون انگار از رگـهــایم آهـــن می گذشت

مـی گذشـتی از ســرم گـویی که از روی کویر
با غروری سر به مهر ابری سترون می گذشت

یا که عـزرایـیل با مـردان خود با سـاز و برگ
از میــان نقـب رازآلــود معـــدن مـی گذشـت

قطعه قطعه می شـدم هر لحـظه مـثل جمله ای
که مردد از لبان مردی الکن می گذشت

ساحران ایمان می آوردند موسی را اگر
ماه نو از کوچه ها در روز روشن می گذشت

شوق انگشتان من در لای گیسوهای تو
باد آتش بود و از گیسوی خرمن می گذشت

کلبه ای در سینه ی کوهم کسی باور نکرد
حجم آواری که بر من وقت بهمن می گذشت

می گذشتم از تو پنداری که سـربازی اسیر
دست بر سر از صف اردوی دشمن می گذشت

آتشی از عشق در من شعله ور بود و نبود
هیچ کس آگاه از جنگی که در من می گذشت


اصغر عظیمی مهر