می شناسد تازیانه جای جای گرده را
کوچه های لاابالی سنگ تیپاخورده را
خواب من تصویری از زخم است ؛ باور می کنم -
آنکه در زیر شکنجه سخت خوابش برده را
چند روزی مانده تا پاییز آتش می زنند -
باغبانهای مجرب بوته ی پژمرده را
خوب می دانم دلیل این همه پرهیز چیست
کس نمی خواند به محفل آدم افسرده را
حال و روز آن مسافر را که سوغات از سفر
با خودش پیغام مرگ همرهان آورده را -
هیچ کس جز من نمی داند که عمری هیچ کس
قصد دلجویی نکرد این خاطر آزرده را
*
دشت بعد از من عزادار است و در هر گوشه ای
آهوان اندوهگینند این پلنگ مرده را
اصغر عظیمی مهر