رفته رفته محو می شد سایه ات در موج مه
**
گاه می بردی مرا سمت جهانی دوردست
بال در بال خدا تا آسمانی دوردست
باز می کردی گره از روسری موجها
تا برافرازی به دریا بادبانی دوردست
با نگاه اولت کردم یقین ؛ گفتم که این –
چشمها را می شناسم از زمانی دوردست
خیره گاهی می شدی در چشم من گویی مرا
تیر نزدیکی رها شد از کمانی دوردست
با صدایت سر که برمی گیرم از بالین خواب
می وزد در گوش من گویی اذانی دوردست
رفته رفته محو می شد سایه ات در موج مه
مثل لبخند خفیفی بر لبانی دوردست
نیمه شب در کوچه های لال می پیچد به خویش
ناله ی باران شب در ناودانی دوردست
نیستی ! در خانه تنهایم ! کجا افتاده است -
جوجه ی بی مادری در آشیانی دوردست
رفتی و بر خویش لرزیدم که لرزانده ست گاه
قریه ای نزدیک را آتشفشانی دوردست
اصغر عظیمی مهر