نیست موجودی از انسان در جهان جان سخت تر
هیچ سنگی در زمین از قلب انسان سخت تر
سخت بی رحم است قانون در قمار عاشقی -
هر چه آسان تر ببازی نرخ تاوان سخت تر
هر چقدر از عشق بگریزی به دام افتاده ای
در کمند افتاده آهوی گریزان سخت تر
هیچ گاه از خویش پرسیدی که آهنگر چرا
می کشد بر تیغه ی شمشیر سوهان سخت تر ؟!
شیهه ی شلاق پشتم را نوازش می کند!!
بردگان سخت جان را کار آسان سخت تر
جنگل تندر زده آموخت رازی را که نیست –
سوختن در باد از رستن به گلدان سخت تر
چشم هایم را نمی بندم ! بخوان قلب مرا !
رازهای برملا را رنج کتمان سخت تر
بیم دارم این بهار بی تو نابودم کند
گر چه گفتی نیست فصلی از زمستان سخت تر
علت کم حرفی لبهات می دانم که چیست ؟-
از رطوبت می شود کار نمکدان سخت تر
اینکه در آغوش تو اینقدر بی آرامشم
می وزد در دشتهای صاف طوفان سخت تر
اینکه می لرزند دستانم کمرگاه تو را
راندن هر مرکبی در دور میدان سخت تر
کاش مولانا ببیند قهر چشمان تو را
تا نگوید " نیست در عالم ز هجران سخت تر "
مکر شیرین زلیخا هر چه گیراتر شود
" یوسف گمگشته باز آید به کنعان " سخت تر
تا فروپاشی من تنها دروغی مانده است
می شود با هر گناهی کار وجدان سخت تر
تکیه بر روی عصایش هر چه محکم تر زند
وقت مرگش بر زمین افتد سلیمان سخت تر
نیست جولانگاه اسب ترکمن در سنگلاخ
راه ناهموار بر چابکسواران سخت تر
کشتن جنگاوران زبده کاری مشکل است
کشتن مردی که دستش بسته از آن سخت تر
زخم بر من هر چه می خواهی بزن ! آماده ام
مرد با هر زخم تازه می شود جان سخت تر
اصغرعظیمی مهر