شش رباعی چاپ نشده از من
جاری شو مثل خون به شریان هایم
باران شو بر آتش هذیان هایم
از پستان سنگ تو را می نوشم
هر چند که بشکنند دندان هایم
***
خورشید که از پیرهنت می رویید
یاقوت مذاب از بدنت می رویید
وقتی باران به گیسوانت می خورد
نیلوفر زرد از تنت می رویید
***
گنجینه ی نقص است فراوانی من
از شدت عجز است رجزخوانی من
هر صخره کتیبه ای ست ننوشته شده
ننشسته چروک اگر به پیشانی من
***
از ماه رخ تو رونمایی شده است
بین شب و روز جابجایی شده است
شب می پیچی به دور خود ملحفه را
انگار که ماه مومیایی شده است
***
چندی ست که در خویش به سر می گردی
با پنجره های دربدر می گردی
تو یک در نیمه باز و من دیوارم
نه ترکم می کنی ؛ نه بر می گردی
***
تکلیف مترسک از خموشی نگذشت
از " ضمن سکون به سخت کوشی " نگذشت
خشکید عرق به گیجگاهش اما
باد از سر دشت برف پوشی نگذشت
اصغر عظیمی مهر