اشعار اصغر عظیمی مهر

شعر و ادب پارسی

اشعار اصغر عظیمی مهر

شعر و ادب پارسی

این روزها به هیچ قراری نمـی رسی( اصغر عظیمی مهر )

 

من فکر می کنم که صدایی شنیده ام !!!!

**

این روزها به هیچ قراری نمـی رسی
کاری نمی کنی و به کاری نمی رسی

چـون بادِ ایسـتاده که بـی نام می شود
با رخوتت به هیــچ دیاری نمی رسی

بشمــار زخمـهای تنم را ؛ به پای من -
در عشق - اگر چه سابقه داری - نمی رسی

وقــتی مـقدّر است دلت زیـر و رو شــود
مـثل زمـین به لـرزه نگاری نمـی رسـی

هرگز به آنچه پیش نیازش جسارت است
با این هـمه مـحافظه کـاری نمـی رسی

از دیدنت نبُرد کســــی پـی به نـام مـــن
حتی به پای سنگ مزاری نمی رسی !!

وقتی که در دل آرزوی مـرگ می کنی
در هیچ جا به چوبه ی داری نمی رسی

این رسم رودهای جهان است ؛ پای تو - 
خشکید اگر به پای چـناری نمـی رسی

وقتی که راه را به تو با سنگ بسته اند
حتـی به کرتهــای کنـاری نمی رســی

تابوت کیست این چمدانی که دست توست؟؟!!
با مرگ من به هیــچ قـطاری نمـی رسی

من فـکر مـی کـنم که صـدایی شـنیده ام ...
شاید صدای توست که داری نمی رسی !!!!!!!



اصغر عظیمی مهر 
مرداد ٨٨ - کرمانشاه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.