اشعار اصغر عظیمی مهر

شعر و ادب پارسی

اشعار اصغر عظیمی مهر

شعر و ادب پارسی

خورشید در مسیر افق یخ زد ؛ آن شب رسیده ( اصغر عظیمی مهر )

خورشید در مسیر افق یخ زد ؛ آن شب رسیده بود به آخر ماه
شنبادهای وحشی شهریور پهلو گرفته بود در آذر ماه

بانو چه نسبتی ست تو را با نور ؟ بانوی من تو نورتری یا نور ؟
آنگونه روشنی که تو را انگار خورشید خواهر است و برادر ماه

راه کمال فطرت مخلوق است ؛ اصلاً عجیب نیست که می بینم
بر زانویت گذاشته سر خورشید ؛ بر شانه ات نهاده اگر سر ماه

آن گونه راز ناک و اساطیری ؛ قدیسه وار آن شب رویایی
عریانی ات چقدر مقدس بود ! ! گویی خزیده بود به بستر ماه

در خلسه گاه خلوت خاموشم با پنجه روی آب سفر کردم
سر می نهی به بالش بازویم ؛ بر سینه ام شده ست شناور ماه

بعد از تو من به کار نمی گیرم این استعاره های مصرح را :
خورشید،خواب،خاطره،خواهش،خون،کندو،کویر،کوچه،کبوتر،ماه

گویی زنان ترکمنی هر شب از سکر چشمهای تو می ریزند
در ساغر امیر بخارا خون ؛ یا در شراب شیخ شبستر ماه

چشمت مشبه به خورشید است ؛ دنیا اگر که یخ نزد از سرما
می دانم از تصدق چشم توست این سان اگر شده ست منور ماه

زالو مکیده است تو را در خون ، آهو رمیده است تو را در کوه
شاید عقاب دیده تو را در دشت ؛ شاید پلنگ دیده تو را در ماه

قلبم جهان منجمدی در من ، چشمت دریچه ای است به فردایم
بر دامنم بخواب به آرامی ؛ آن سان که در کجا وه ی بستر ماه



اصغر عظیمی مهر 
آذر84 – مشهد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.